آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و یکم :
دو روز بعد ندا مرخص شد. نوید تا شب خانه بود و بالا سر ندا. ندا مرتب از او میخواست با طناز صحبت کند تا از تصمیمش منصرف شود و دست رد بر سینه پارسا جوانی که عاشقش شده بود بزند و نوید این اطمینان را به او میداد و از او میخواست که استراحت کند.
توی آشپزخانه در حال درست کردن شام بودم و حواسم به طناز بود که تلفنش زنگ خورد و به اتاقش رفت. معلوم بود که تماس گیرنده کسی جز پارسا نیست. بیچاره
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۰۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی مرضیه جون ❤️❤️