بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۲۹۴ روز پیش
به ترور خبر داد و سپس با مکس به سمت موتورهایشان رفتند. دو موتوری که کنار کوهپایه قرار داشتند، کاملا مناسب مناطق کوهستانی بودند. به همین دلیل، کمتر از ده دقیقه به مقصد رسیدند. کمی بعد از آنها، پدر و افرادش آمدند. ماشین پدر کاملا توسط ونها پوشانده شد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
salomeh
۱۲ ساله 00نویسنده جان ، خسته نباشید. رمان قشنگی بود. ای کاش ادامه اش می دادین...