بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و هفتاد و دوم
زمان ارسال : ۲۹۶ روز پیش
سری تکان داد و بدون گفتن حرفی، جلو رفت و خود را روی صندلی چرمی گوشهی اتاق رها کرد. ترور نیز در سکوت، بطری آبش را برداشت و یک نفس نیمی از بطری را نوشید. با حولهاش دور گردنش را خشک کرد و ساتی پرسید:
- اون مرد کی بود؟ انگار تو رو خیلی میشناخت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Baran
00مشتاقانه منتظرم🤭