پارت سی و ششم

زمان ارسال : ۱۲۸۵ روز پیش

هر دو بغض کرده و مسکوت به هم خیره بودند؛ بهزاد عقب‌گرد کرد و از کیوان دور شد.
- بابا... بابا کجا می‌ری؟ حالت خوب نیست بیا با ماشین من بریم.
بی‌آنکه به پشت سرش نگاهی کند؛ دستش را در هوا تکان داد و گفت:« تنهام بذار...»
قدم‌های کیوان سست شد و ناامید سوی نگاهش را به بهزاد دوخت
1393
277,647 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نرگس

    82

    الهی بمیرم برای مهدخت منم پا به پاش گریه کردم🥺

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید