پارت سی و هفتم

زمان ارسال : ۱۲۸۴ روز پیش

آسمان را ابرهای سیاه فراگرفته بود و باران نرم‌نرمک می‌بارید. احمد‌آقا کلید را توی قفل چرخاند و پا به حیاط گذاشت؛ پشت سرش زهراخانم، نوید، نسیم و ناصر هم وارد شدند. نسیم به محض ورودش به خانه، حینی که شال را از روی سر برمی‌داشت رو به نوید گفت:« کارِت دراومده نوید؛ تک دختر با سه ت
1393
277,654 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عسل

    ۱۶ ساله 30

    دوست به بی معرفتی پریدخت تا حالا ندیده بودم

    ۳ سال پیش
  • ۰۰

    61

    چرا این رمان عکس نداره🤦 ♀️☹

    ۴ سال پیش
  • B

    61

    پریدخت خیلی رو مخه😐

    ۴ سال پیش
  • لیلا

    101

    پریدخت کثافت پرووووو خیلی ازش بدم میاد

    ۴ سال پیش
  • ارام

    141

    اه پریدخت پرووو

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید