طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و ششم
زمان ارسال : ۱۲۸۵ روز پیش
هر دو بغض کرده و مسکوت به هم خیره بودند؛ بهزاد عقبگرد کرد و از کیوان دور شد.
- بابا... بابا کجا میری؟ حالت خوب نیست بیا با ماشین من بریم.
بیآنکه به پشت سرش نگاهی کند؛ دستش را در هوا تکان داد و گفت:« تنهام بذار...»
قدمهای کیوان سست شد و ناامید سوی نگاهش را به بهزاد دوخت
نرگس
82الهی بمیرم برای مهدخت منم پا به پاش گریه کردم🥺