پارت سی و نهم :

عصر که کارم تمام شد برای اینکه با نوید رو در رو نشوم فوراً از اتاقم بیرون رفتم و مسیر خانه را در پیش گرفتم. دیگر دلم نمی‌‌خواست توی ماشینش بنشینم. می‌‌ترسیدم احساساتم کار دستم دهد.
توی خانه سر و صدا بود.
ندا فریاد می‌‌زد:
ـ بهت گفتم حق نداری بهش فکر کنی.
و طناز هم فریاد می‌‌زد:
ـ منم گفتم دوستش دارم و نمی‌‌تونم ازش دست بکشم.
ـ می‌‌فهمی داری چی می‌‌گی؟ اون پسر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • رها محسنی

    00

    عالی

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💝💝

    ۱۰ ماه پیش
  • مریم گلی

    10

    خیلی خیلی هیجان انگیز شده ،دمت گرم نویسنده جان

    ۱ سال پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏❤

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.