پارت سی و هفتم :

قطرات سرم آرام آرام به دست بی جانم وارد می‌‌شد و کم کم داشتم انرژی از دست رفته‌‌ام را باز می‌‌یافتم. کسی توی اتاق بیمارستان نبود. با خودم فکر کردم که چطور بیمارستان آمده‌‌ام؟ وقتی از حال رفته بودم چه اتفاقی افتاده بود؟! حتماً ندا و طناز و نوید خیلی ترسیده بودند. مجسم کردم که نوید با اورژانس تماس گرفته و دو نفر در مقابل چشمانشان مرا به بیمارستان انتقال داده بودند. وای که چقدر خجالت آو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    عالیه بانو 🙏

    ۱۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤❤

    ۱۱ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرضیه جونم مرسییی❤️❤️

    ۱۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤❤

    ۱۱ ماه پیش
  • نن

    00

    حالا خوبه

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.