پارت سی و ششم

زمان ارسال : ۳۳۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

همه دور میز شام جمع بودیم و من اشتهایی به غذا نداشتم. دلم می‌‌خواست به یکی از اتاقها بروم و تا ساعتها به خواب عمیقی فرو بروم. ندا در حال صحبت با نوید بود و طناز برای خودش سالاد بر می‌‌داشت. حس می‌‌کردم دمای بدنم بالا رفته اما نمی‌‌دانم چرا کسی متوجه نبود. شاید هم متوجه بودند اما کسی به روی خودش نمی‌‌آورد.
ـ شما چرا غذا نمی‌‌خوری؟
صدای نوید مرا از افکارم بیرون کشید و نگاهش کر

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالییی بود خیلی ممنون مرضیه جونم😍😍

    ۸ ماه پیش
  • مریم گلی

    20

    قشنگ بود ،دمت گرم نویسنده جان

    ۱۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    قربونت عزیزم💖

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.