آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و ششم :
همه دور میز شام جمع بودیم و من اشتهایی به غذا نداشتم. دلم میخواست به یکی از اتاقها بروم و تا ساعتها به خواب عمیقی فرو بروم. ندا در حال صحبت با نوید بود و طناز برای خودش سالاد بر میداشت. حس میکردم دمای بدنم بالا رفته اما نمیدانم چرا کسی متوجه نبود. شاید هم متوجه بودند اما کسی به روی خودش نمیآورد.
ـ شما چرا غذا نمیخوری؟
صدای نوید مرا از افکارم بیرون کشید و نگاهش کر
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالییی بود خیلی ممنون مرضیه جونم😍😍