پارت سی و چهارم :

به خانه که برگشتم چشمم به طناز افتاد. پشت میز ناهار خوری نشسته و در حال خوردن سوپ و تماشای تلویزیون بود. آنقدر گرسنه بودم که لباس عوض نکرده آشپزخانه رفتم و برای خودم سوپ ریختم. صدای آهنگ گوشی طناز بلند شد و جواب داد:
ـ الو...
ناگهان از جا پرید:
ـ سلام دایی! خوبی؟ چه عجب! خبری ازت نیست!...
قلبم فرو ریخت و هیجان زده به طناز نگاه کردم. چم شده بود که حتی زنگ زدنش هم قلبم را می لرزاند؟!

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 00

    واییییی خدا چقدر قشنگ مرسییی😘😘

    ۱۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💞

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.