آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و چهارم
زمان ارسال : ۳۳۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
به خانه که برگشتم چشمم به طناز افتاد. پشت میز ناهار خوری نشسته و در حال خوردن سوپ و تماشای تلویزیون بود. آنقدر گرسنه بودم که لباس عوض نکرده آشپزخانه رفتم و برای خودم سوپ ریختم. صدای آهنگ گوشی طناز بلند شد و جواب داد:
ـ الو...
ناگهان از جا پرید:
ـ سلام دایی! خوبی؟ چه عجب! خبری ازت نیست!...
قلبم فرو ریخت و هیجان زده به طناز نگاه کردم. چم شده بود که حتی زنگ زدنش هم قلبم را می لرزاند؟!
Zarnaz
۱۹ ساله 00واییییی خدا چقدر قشنگ مرسییی😘😘