پارت هشتاد و ششم

زمان ارسال : ۲۹۴ روز پیش

منیر از اینکه او را رضایتمند می‌دید، لبخند شیرینی زد و رو به پیمان گفت:

- واسه تو هم بگیرم مامان جان؟

پیمان دستی توی هوا تکان داد و پاسخ داد:

- من اعتقاد ندارم!

رفت توی اتاقش و در حالی که لباس‌هایش را با یک شلوار جین و هود ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید