پارت پنجم :

طیاره اش را جلوی آپارتمان نوساز و شیک چند طبقه متوقف کرد. حس می کردم من و سام و طیاره اش وصله ناجوری برای شان و منزلت این محله بودیم.

سام با دهانی باز به نمای شیشه ای ساختمان زل زد و با طعنه گفت:

-آبجی اینجا میتونی گونی گونی کتاب بفروشی!

لحظه ای خودم را با ک

رمان فوق به علت ویرایش و بازنویسی غیرفعال شد و تا اتمام ویرایش امکان مطالعه آن وجود ندارد.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۹۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • P.h

    00

    خوندن کارهای طیبه جان به شدت پیشنهاد میکنم واقعا خوشحالم که کار جدیدی شروع کردی🌹♥️

    ۱ سال پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    مرسی عزیزم، نظر لطفتته

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    00

    ازدادش زنددادش پیداکردعمه نشده باشه بعدزن حبیب ازترس اینجوری یاقبلاهم اینجورببوده

    ۱ سال پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    نه بچه ندارن😃

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.