آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۳۴۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
آن روز آنقدر در خیابانها قدم زدم و فکر کردم که پاهایم خسته شد و در آخر به پارکی رفتم و روی یک نیمکت نشستم. واقعاً اگر ندا متوجه علاقهام به نوید میشد چه میکرد؟! با ظاهر مهربان همیشگیاش افتخار میکرد که مرا زن برادرش کند؟ نه! چنین چیزی امکان نداشت. ندا از من متنفر بود و همیشه مرا مزاحم زندگیاش میدانست و به تازگی هم قصد داشت خودش برای نوید همسری مناسب اختیار کند. ای کاش م
سلام رمان قشنگیه
10یه رمان متفاوت هم عاشقونه است هم اجتماعی خیلی چیزا رو یاد آدم میده