پارت سی و یکم

زمان ارسال : ۲۹۱ روز پیش

پدرم نگرانم شده بود و در مورد پانسمان دستم می‌‌پرسید و من به دروغ می‌‌گفتم که زمین خورده‌‌ام. می‌‌دانستم که اگر موضوع ناپدری آن دختر را می‌‌فهمید، حتماً به حسابش می‌‌رسید و حوصله درگیری جدید نداشتم. شب در حال مرتب کردن اتاقم بودم که تلفنم زنگ خورد. ش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید