آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست و پنجم :
***
سر میز شام توی فکر شب ماندن نوید در خانهامان بودم. چه لزومی داشت که در غیاب پدرم اینجا بماند؟! مگر خودش خانه نداشت؟! اما دروغ چرا. دوست داشتم که آن شب را در خانهامان سپری کند و حضورش را بیشتر از همیشه در کنارم حس کنم. خودم هم نمیدانستم چم شده بود. انگار آسمان دهان باز کرده بود و نوید را برایم به زمین فرو فرستاده بود تا هیچ مرد دیگری جز او به چشمم نیاید. زیر چشمی نگاهش کردم. در
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۰۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.