پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۳۵۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

نیم ساعت بعد هر دو توی خانه بودیم و ندا با دیدن ما با هم جا خورد. سلام کردم و اتاقم رفتم و صدای سلام و احوالپرسی نوید و ندا به گوشم رسید. لباس عوض کردم و خودم را روی تخت انداختم. دلم می‌‌خواست به خواب عمیقی فرو روم اما مگر می‌‌شد؟! دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: «یعنی من دارم عاشقش می‌‌شم؟ عاشق داداش ندا؟دایی طناز؟!» مسلماً عاقبت خوشی نداشت اما دلم نمی‌‌خواست سرکوبش کنم. حداقل این حس ت

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 00

    خیلی قشنگ بود مرسیییی😘😘😍😍

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🌺

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.