پارت یازده :

رخت عروسی را ننه‌ام از دور نشانشان داد و گفت: سفید است کثیف می‌شود. عاقبت شب شد و هر کسی سر زندگی خود رفت.
ما هم با آن چلوی کره زده و کباب و گوجه غذایی سیر خوردیم. ظهر توی رستوران چون نشستن روی صندلی و غذا خوردن با قاشق برایمان سخت بود که آنقدرها غذا برایمان حلاوت نداشت. اما حالا چلو را مشت می‌کردیم و لذت می‌بردیم. از اینکه این شام خوشمزه به خاطر من نصیب خانواده‌ام شده احساس غرور می‌

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۵۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    20

    عالیه هردوره سن ازدواج بالامیره تا رسیدبه دوره ما

    ۱ سال پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    باید به دخترهامون یاد بدیم که ازدواج بخشی از زندگیه و هنه‌ش نیست. هدف نباید ازدواج باشه.

    ۱ سال پیش
  • الناز

    20

    آخی 11 سالش هس ذوق ازدواج میکنه دیگه نمیدونه چه میخاد سرش بیاد با این مرد سن بالا

    ۱ سال پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    زنانی که از زندگی هیچ‌چیز نفهمیدن

    ۱ سال پیش
  • عزیزی

    00

    عالی😍ولی پارت ها خیلی کوتاهن لطفا کمی طولانی ترش کن

    ۱ سال پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    به زودی نسخه وی‌آی‌پی می‌ذاریم عزیزم.

    ۱ سال پیش
  • سیتا

    00

    بیچاره دختر یازده ساله نمیدونم چه بلایی داره سرش میدا چه کیفی هم میکنه

    ۱ سال پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    درسته‌. این رما قصه‌ی رنج زنانیه مادربزرگ‌های ما بودن

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.