قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت ده :
بالاخره خریدمان نزدیک غروب تمام شد. خاله خانم مشتی اسکناس در دست ننهام گذاشت و گفت: بده خیاط ده که لباس طوبا را بدوزد. بقچهای قلمکار هم روی پارچههای من و ننهام گذاشت و گفت: لباسها را به جز آن قرمز رنگ که باید حنابندان بپوشد، همه را مرتب در این بقچه بپیچ. قبل حنابندان خریدها را در طبق میچینیم و میاوریم که به اقوامتان نشان دهید. ما که پنج شش نفر بیشتر برای حنا و عروسی نمیآییم،
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۵۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
😢😢
۱ سال پیشعزیزی
10عالی دوست عزیز فقط پارتا خیلی کوتاههههههههههه😣😔😢
۱ سال پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
نوش نگاهتون. به زودی ویآیپی میذاریم که راحتتر بخونید.
۱ سال پیشایلما
10کاش پارتا یکم طولانی تربود😍
۱ سال پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
به زودی عزیزم
۱ سال پیش
اسرا
00ایه طرفرخوشحال که دامادشهری گیرآوردن ازیه موندن چطورپذیرایی کنن