پارت ده :

بالاخره خریدمان نزدیک غروب تمام شد. خاله خانم مشتی اسکناس در دست ننه‌ام گذاشت و گفت: بده خیاط ده که لباس طوبا را بدوزد.‌ بقچه‌ای قلم‌کار هم روی پارچه‌های من و ننه‌ام گذاشت و گفت: لباس‌ها را به جز آن قرمز رنگ که باید حنابندان بپوشد، همه را مرتب در این بقچه بپیچ. قبل حنابندان خریدها را در طبق می‌چینیم و میاوریم که به اقوامتان نشان دهید. ما که پنج شش نفر بیشتر برای حنا و عروسی نمی‌آییم،

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۵۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    ایه طرفرخوشحال که دامادشهری گیرآوردن ازیه موندن چطورپذیرایی کنن

    ۱ سال پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    😢😢

    ۱ سال پیش
  • عزیزی

    10

    عالی دوست عزیز فقط پارتا خیلی کوتاههههههههههه😣😔😢

    ۱ سال پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    نوش نگاهتون. به زودی وی‌آی‌پی می‌ذاریم که راحت‌تر بخونید.

    ۱ سال پیش
  • ایلما

    10

    کاش پارتا یکم طولانی تربود😍

    ۱ سال پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    به زودی عزیزم

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.