قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت یازده
زمان ارسال : ۳۳۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
رخت عروسی را ننهام از دور نشانشان داد و گفت: سفید است کثیف میشود. عاقبت شب شد و هر کسی سر زندگی خود رفت.
ما هم با آن چلوی کره زده و کباب و گوجه غذایی سیر خوردیم. ظهر توی رستوران چون نشستن روی صندلی و غذا خوردن با قاشق برایمان سخت بود که آنقدرها غذا برایمان حلاوت نداشت. اما حالا چلو را مشت میکردیم و لذت میبردیم. از اینکه این شام خوشمزه به خاطر من نصیب خانوادهام شده احساس غرور می
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
باید به دخترهامون یاد بدیم که ازدواج بخشی از زندگیه و هنهش نیست. هدف نباید ازدواج باشه.
۱۱ ماه پیشالناز
20آخی 11 سالش هس ذوق ازدواج میکنه دیگه نمیدونه چه میخاد سرش بیاد با این مرد سن بالا
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
زنانی که از زندگی هیچچیز نفهمیدن
۱۱ ماه پیشعزیزی
00عالی😍ولی پارت ها خیلی کوتاهن لطفا کمی طولانی ترش کن
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
به زودی نسخه ویآیپی میذاریم عزیزم.
۱۱ ماه پیشسیتا
00بیچاره دختر یازده ساله نمیدونم چه بلایی داره سرش میدا چه کیفی هم میکنه
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
درسته. این رما قصهی رنج زنانیه مادربزرگهای ما بودن
۱۱ ماه پیش
اسرا
20عالیه هردوره سن ازدواج بالامیره تا رسیدبه دوره ما