پارت پانزده :

از دور قیافه اش به خوبی مشخص نبود چشم هایم را ریز کردم اما هیچی که به هیچی! نفسم را از سینه بیرون دادم و زیر لب گفتم:

-یالا دیگه.

در آهنی سنگین را باز کردند تا مردی که ظاهر شعبده باز ها را داشت وارد خزانه شود.

سوت آرومی زدم و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.