آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست و سوم :
طناز بالاخره کار خودش را کرد. استعفا داد و به گروه ماندانا و دوستانش پیوست. ندا به شدت نگران بود و نوید از طناز ناامید شده بود. آن روز برف ریزی شروع به باریدن کرده بود که چتر به دست وارد دفتر شدم. نگاهی به اتاق نوید انداختم. خالی بود. نمیدانم چرا دلتنگش شدم. شاید چون به حضورش در دفتر عادت داشتم و شاید هم به خاطر عذرخواهی آن روزش برای فکرهای اشتباهش در موردم و شاید هم!... نه این نمیتوانس
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۰۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.