آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۳۵۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
طناز بالاخره کار خودش را کرد. استعفا داد و به گروه ماندانا و دوستانش پیوست. ندا به شدت نگران بود و نوید از طناز ناامید شده بود. آن روز برف ریزی شروع به باریدن کرده بود که چتر به دست وارد دفتر شدم. نگاهی به اتاق نوید انداختم. خالی بود. نمیدانم چرا دلتنگش شدم. شاید چون به حضورش در دفتر عادت داشتم و شاید هم به خاطر عذرخواهی آن روزش برای فکرهای اشتباهش در موردم و شاید هم!... نه این نمیتوانس