آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست
زمان ارسال : ۳۵۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
هوا تاریک شده و باد سردی وزیدن گرفته بود اما من هیچ تمایلی به بازگشت به خانه نداشتم. در پیاده رو راه میرفتم و مانند دختران بی سرپرست دست به سینه قدم می زدم. آن شب آنقدر غم و ناراحتی بهم فشار آورده بود که به مرگ فکر میکردم. که نباشم و مزاحم کسی نباشم. اصلاً نباشم و پدرم به راحتی بتواند با ندا زندگی کند. ای کاش مادربزرگم زنده بود. حداقل بقیه عمرم را میتوانستم در کنار او بگذرانم. ای کا
جیم
20واقعا رمان عالییه❤❤❤