آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت نوزده :
ده دقیقه بود که خانه مادربزرگ نازی را ترک کرده و در ماشین کنار پدرم نشسته بودم. پدرم آن روز ساکت و در فکر بود اما من هیجان زده بودم و در مورد اتفاقات آن روز با او صحبت میکردم. آنقدر آرام بود و با لبخندهای تصنعی به حرفهایم گوش میکرد که کم کم شوق و ذوقم فروکش کرد و مایوسانه پرسیدم:
ـ بابا چیزی شده؟
ـ تو با طناز و ندا مشکل داری؟
یک ذره شادی آن روز هم که در دل داشتم با این حرف پد
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00عالیه مثل همیشه فقط کتاب چاپی توکتاب خانه یاکتابفروشی هست یانه ؟