آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت نوزده
زمان ارسال : ۳۵۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
ده دقیقه بود که خانه مادربزرگ نازی را ترک کرده و در ماشین کنار پدرم نشسته بودم. پدرم آن روز ساکت و در فکر بود اما من هیجان زده بودم و در مورد اتفاقات آن روز با او صحبت میکردم. آنقدر آرام بود و با لبخندهای تصنعی به حرفهایم گوش میکرد که کم کم شوق و ذوقم فروکش کرد و مایوسانه پرسیدم:
ـ بابا چیزی شده؟
ـ تو با طناز و ندا مشکل داری؟
یک ذره شادی آن روز هم که در دل داشتم با این حرف پد
اسرا
00عالیه مثل همیشه فقط کتاب چاپی توکتاب خانه یاکتابفروشی هست یانه ؟