پارت بیست و سوم :

فصل 16
صبح بود. نور آفتاب چشم الهه را آزار می‌‌داد. چشم باز کرد و نگاهش روی صورت آرام و در خواب پرهام ثابت ماند. لبخندی زد و برخاست. به سر و وضعش رسید و صبحانه مفصلی آماده کرد. به ساعت نگاه کرد. ده بود اما پرهام هنوز بیدار نشده بود. به طرف اتاق رفت و صدایش زد:
ـ آقا پرهام! نمیای با من صبحونه بخوری؟
پرهام هیچ عکس‌‌العملی نشان نداد. انگار صدای الهه را نشنیده بود. الهه به طرفش رفت. خم

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۲۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فریبا

    00

    خوبه

    ۷ ماه پیش
  • اسرا

    20

    🙏❤

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.