بازگشت عاشقانه به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست و چهارم :
فصل 17
پرهام داخل پارچه فروشی ایستاده و مشغول جابجایی قوارههای پارچه بود. تلفن زنگ خورد و گوشی را جواب داد:
ـ بله؟
صدای دخترانه و آشنایی شنید:
ـ سلام پرهام.
برق از سر پرهام پرید. در میان دخترانی که قبل از ازدواج با آنها رابطه داشت، نسیم تنها کسی بود که با وجود شنیدن خبر ازدواجش با او تماس گرفته بود. نسیم که سکوت او را دید، گفت:
ـ مبارکه آقا داماد. شنیدم سر به راه
نسترن
00رمانتو تا اینجا دوست داشتم🧡