در رویای دژاوو به قلم آزاده دریکوندی
پارت هشتاد و چهارم
زمان ارسال : ۳۵۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 12 دقیقه
ساعت حدود یازده شب بود که فرهاد برخاست و گفت:
- من برم! صبح باید زود بیدار بشم.
گلشن هنوز نشسته بود که ستاره سقلمهای به پهلویش زد و از چشم فرهاد دور نماند! گلشن خیلی خوب پیام دختر عمویش را دریافت کرد و مثل فنر از جای برخاست و گفت:
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Zoha
00وایییییییییی آزاده این دیگه چی بود اون پاراگراف آخر پارت .... بدون شیرینشان به سر ببرند.... واییییییییی قلبم پودر شددد😭😭💔💔💔