پارت هشتاد و ششم :

گویی روح خیالاتم چنان کودکی بازیگوش عمارت را ترک کرده بود و به مقصد معشوق آواره حیاط سرد و تاریک آن شده بود! شفق از پشت کوه‌ها دلبری عجیبی برای زمین میکرد و به سیاهی یخ زده این ماتم کده رنگ امید میداد. بخارهایی که از نفس‌های من خارج میشد، باعث شد به آنها چشم دوخته و درگیر افکارم شوم.
- اینجا چیکار میکنی؟
هینی کشیده و به عقب برگشتم. با دیدن اِلیاس که کتی پوشیده و شال گردنی دور دها

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.