ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت هشتاد و دوم :
الهی دورش بگردم که به اندازه سر انگشت هم به او نرفته بودم! نگاه از کت و دامن آبی و براق ننه گرفته و به آینه تمیزمان خیره شدم. اینه چوبی که پارسال برای ننه تهیه کرده بودیم و امسال کمی کهنهتر به نظر میرسید. ننه برای بار آخر آن را دور سرش چرخاند که طاقتم طاق شد و ضربه آرامی به پنجره وارد کرده و به طرف او رفتم.
- ننه این بدبخت از بس رنگ عوض کرد دیگه فرقی با آفتاب پرست نداره! ولش کن مادر من!