سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت دوازده
زمان ارسال : ۳۹۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
ایمان به ماشین علاقه ی زیادی داشت ،عمو این تخت را برای هدیه ی تولدش خریده بود،آن روز که شاگرد مغازه به همراه عمو برای وصل کردن تخت به خانه ی ما آمده بودند ،ایمان از خوشحالی سر از پا نمی شناخت،آنقدر با چهره ی معصومش ،صورت عمو را بوسید که عمو به گریه افتاد،آهی می کشم ،موهایم را که نامرتب در صورتم ریخته شده کنار میزنم ،چقدر عمو به گردن ما حق دارد و من شرمنده ی او هستم،در این هنگام صدای زنگ د