سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت یازده
زمان ارسال : ۳۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
پشت به مامان در حال خارج شدن از آشپزخانه می گویم :
_مامان من دانشگاه همدان قبول شدم !!!
چییی بلند و کشیده ی مادرم و نگاه جدی شده اش که به طرف من می چرخد تا پایان ماجرا را متوجه می شوم ،اخم هایش جوری در هم گره خورده که گویا او ساده ترین حرف ممکن را زده و من به بی ادبانه ترین حالت جوابش را داده ام.
_سربه سرم می زاری سوگل !!مگه قرارمون رو فراموش کردی ؟؟
بی توجه به مامان استکان را زیر