سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت یازده :
پشت به مامان در حال خارج شدن از آشپزخانه می گویم :
_مامان من دانشگاه همدان قبول شدم !!!
چییی بلند و کشیده ی مادرم و نگاه جدی شده اش که به طرف من می چرخد تا پایان ماجرا را متوجه می شوم ،اخم هایش جوری در هم گره خورده که گویا او ساده ترین حرف ممکن را زده و من به بی ادبانه ترین حالت جوابش را داده ام.
_سربه سرم می زاری سوگل !!مگه قرارمون رو فراموش کردی ؟؟
بی توجه به مامان استکان را زیر
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.