اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت بیست و هشتم :
دریا ولی تشنه ی شنیدن بود. خاطرات این پیرزن دنیا دیده کم از فیلم های تاریخی دهه ی های سی و چهل نداشت. با این حال مجبور بود مراعات حال پیر زن را بکند. به ناچار " باشه ای" گفت و خودش را به همین مقدار راضی کرد.
صنم از حرکت به جای او لذت برد. آلبوم را به دستش داد و به سختی سر جایش دراز کشید.
دریا پتو را روی تن او منظم کرد. صنم به تذکر گفت:
_ رفتی بیرون یادت نره برق خاموش کنی.
دریا ولی