اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت چهارده
زمان ارسال : ۳۹۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
گفت و از کنار هوشنگ گذشت. هوشنگ بلافاصله آستین لباسش را گرفت. دریا برزخی شد. نگاه تند و تیزی سمتش انداخت و به ضرب آستینش را کشید. سپس، انگشتش را بالا برد و به تهدید گفت:
_ یه بار، فقط دلم می خواد یه بار دیگه بهم نزدیک شی...
_ من باباتم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00💞