پارت بیست :

دست‌های زهرا، خالی و بی‌ثمر روی هوا ماند. صبرا ولی پشت در اتاقش سر خورد و روی زمین نشست. بغضش گرفته بود. رفتارهای این زن غبار از کمبودهای فاحش زندگیش می‌زدود و افشایشان می‌کرد.

زانوهایش را بغل کرد و پیشانیش را به آن چسباند.

حسادتش می‌شد ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.