پارت سی و سوم

زمان ارسال : ۱۲۸۷ روز پیش

تپش‌های قلبش بالا رفت و عرق به تن بهزاد نشست؛ موبایل در دستش می‌لرزید. نفهمید چطور و چگونه خداحافظی کرد و راهی دبیرستان شد. در طول مسیر بارها شماره‌ی عسل را گرفت اما خاموش بود و کیوان هم جوابی نمی‌داد!
درست جلوی در مدرسه، ماشین پلیس متوقف شده بود و با دیدنش اضطراب بهزاد بی
1393
277,634 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • .

    00

    برعکس شد باید پریدخت محدود میشد نه مهدخت😑😑😑🤦

    ۳ سال پیش
  • آنیا

    20

    پریدخت برعکسه مهدخته خجالت مجالت سرش نیس

    ۴ سال پیش
  • نرگس

    10

    وای امان از پریدخت😐💔

    ۴ سال پیش
  • بنده خدا

    ۱۵ ساله 81

    پریدخت چ بی پرواس😐

    ۴ سال پیش
  • نازنین

    ۱۸ ساله 50

    خوب بود

    ۴ سال پیش
  • -

    150

    وای پریدخت چرا انقد بی حیاس ( 😢بیچاره عسل)

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید