پارت سی و دوم

زمان ارسال : ۱۲۸۸ روز پیش

ساعتی از رفتن بهزاد می‌گذشت؛ مهدخت کنار پنجره نشسته و نگاهش به ستاره‌های چشمک‌زن آسمان بود. فکرش پیش آن زخم کف پا بود که بهزاد هیچ توضیحی برایش نداشت. بهزاد فرش را با اصرار زیاد در مقابل تعارف‌های پرهام و مادرش جمع کرده بود تا تحویل قالیشویی بدهد؛ بعد از شام هم خداحافظی کرد و
1393
277,626 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نرگس

    50

    وای خدا ینی چی شده اگه همه بفهمن عسل قرص میخورده ک بیچاره میشه🥺

    ۴ سال پیش
  • هستی

    50

    وایی خدا کنه اینم درباره مهدخت نباشه☹️اه چرا همه فهمیدن اخه🤐☹️💔🥀

    ۴ سال پیش
  • B

    30

    عالی بود😍 لطفا اگه پارت ها رو طولانی تر کنید🙏🏻

    ۴ سال پیش
  • حوریا

    60

    اوه شت😯حتما قضیه قرص و عسل و...پخش شد😢

    ۴ سال پیش
  • Zarnaz

    ۱۷ ساله 50

    عالییییی💜😍😘لطفا عکس شخصیت هابزاراید

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید