طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۱۲۸۸ روز پیش
ساعتی از رفتن بهزاد میگذشت؛ مهدخت کنار پنجره نشسته و نگاهش به ستارههای چشمکزن آسمان بود. فکرش پیش آن زخم کف پا بود که بهزاد هیچ توضیحی برایش نداشت. بهزاد فرش را با اصرار زیاد در مقابل تعارفهای پرهام و مادرش جمع کرده بود تا تحویل قالیشویی بدهد؛ بعد از شام هم خداحافظی کرد و
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
نرگس
50وای خدا ینی چی شده اگه همه بفهمن عسل قرص میخورده ک بیچاره میشه🥺