پارت یکم

زمان ارسال : ۱۶۸ روز پیش

_ ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ، ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﻢ، ﻟﻄﻔﺎ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ.

ﻣﻬﺘـﺎﺏ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴـــﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨـﺪ. ﺭﻭﺑـﻪﺭﻭﻳﺶ ﭘﺸـــﺖ ﻣﻴﺰ

ﺭﺳـﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﺸـﺴـﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷـﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﻳﺪ ﮐﻪ ﭘﻨﺞ ﺳـﺎﻝ ﺍﺯ


ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯼ ﺍﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ.

ﻋﻤﺎﺩ ﻫﻤﻴﺸـﻪ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺩﻭﺳـﺘ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید