حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت سی و چهارم
زمان ارسال : ۳۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 13 دقیقه
فصل 11
ـ شنیدی داییت فردا عازم آبادانه؟
ـ نه! راست میگی؟
ـ چرا باید دروغ بگم؟
تلفن زنگ خورد و نیکی گوشی را برداشت:
ـ شرکت سامان، بفرمایید!
صدای آشنایی در گوشی پخش شد:
ـ سلام نیکی خانم.
ـ سلام! ببخشید... شما؟!...
ـ آرمان هستم.
ـ آه! حالتون چهطوره آقای آرمان؟
ـ متشکرم، حال شما چهطوره؟
ـ منم خوبم، ممنون.
ـ آقای بهکام تشریف دارن؟
ـ ایشو