حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت بیست و هفتم
زمان ارسال : ۳۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
هنوز دو ماه از نامزدی پیمان و سلدا نگذشته بود که آن اتفاق غیرمنتظره در زندگیاشان رخ داد. پیمان پشت در اتاق مدیرعامل ایستاده بود و سر و صداهایی از داخل اتاق میشنید اما به خودش اجازهی دخالت نمیداد، چرا که شخص مقابل پدرش کسی جز پدر سلدا نبود که برای اولینبار صدای داد و هوارش را میشنید. از دیگران شنیده بود آرمانها مردانی مستبد و عصبانی هستند اما فکر نمیکرد تا این ح
اسرا
10چقدرسلدانامرده حداقلش بهش خبرمی رسندموضوع چیه