حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۳۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
یک هفته بعد، برای مأموریت به یکی از شهرها رفت و وقتی پس از دو روز برگشت، متوجه شد در غیابش، پدرش روانهی بیمارستان شده. الناز گفت:
ـ رامین خواسته بری ملاقاتش. میخواد باهات حرف بزنه.
ـ کدوم بیمارستان بستری شده؟ حالش چطوره؟
شهراد خودش را روی مبلی پرت کرد و گفت:
ـ دیر برسی، شوت شده اون دنیا!
پیمان با ابروانی درهم نگاهش کرد و گفت:
ـ تو آدم بشو نیستی، نه؟
شهراد خن