حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۳۷۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 13 دقیقه
روی تخت دراز کشیده به سقف چشم دوخته بود که تلفن زنگ خورد.گوشی را برداشت و بیحوصله جواب داد:
ـ بله؟
صدای شاد نسترن در گوشی پیچید:
ـ سلام پیمان!
لبخند گرمی لبانش را گشود. بلند شد و روی تخت نشست:
ـ نسترن تویی؟!
ـ آره، منم! انقدر بهم زنگ نمیزنی، دیگه صدامم نمیشناسی.
ـ حالت چطوره؟
ـ خوبم. تو چطوری؟ بیوفا! میدونی چند وقته ازت خبر ندارم؟
ـ حق داری. ر