حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۳۷۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 12 دقیقه
روز بعد روانهی فرودگاه شد. هر چند دورهی دوستیاش با نوید کوتاه بود اما حس میکرد از سالها قبل او را میشناسد. در حالیکه به ساعت مچیاش نگاه میکرد، از میان جمعیت راهی برای خود باز کرد. کمی که چشم گرداند، آقا و خانم آرمان را دید که در گوشهای از سالن در میان حلقهای از فامیل احاطه شده بودند و سعی میکردند ناراحتیاشان را از رفتن آخرین پسرشان به خارج از کشو