حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۳۷۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
پیمان پشت کامپیوتر نشسته عمیقاً در فکر بود که سر و صداهایی از پایین شنید. الناز در حال احوالپرسی با خانمی بود... با فکر اینکه حتماً از دوستانش است، دوباره در افکارش غرق شد. دقایقی بعد که در اتاقش به صدا درآمد، با خونسردی گفت:
ـ بفرمایید!
در باز شد و الناز به همراه سلدا وارد اتاق شدند. پیمان از صندلیاش برخاست و با سلدا احوالپرسی کرد. الناز همانطور که دستش را پشت سلدا
اسرا
00خوب ۵سال گذشته ولی سلداچرافکرمی کنه هروقت ارلده کنه پیمان عاشقش میشه