پارت بیست :

صبح که از خواب بیدار شد، باورش نشد در خانه‌‌ی مردی است که همیشه از فکر کردن به او فرار می‌‌کرد... در اتاقش را باز کرد و خواست از پله‌‌ها پایین برود که صدای زنانه‌‌ای از زیرپله‌‌ها شنید:
ـ این پسر دل خوشی از تو نداره. برای چی با خودت آوردیش؟
صدای عصبانی رامین را شنید که در جواب همسرش می‌‌گفت:
ـ پسرمه! می‌‌فهمی؟
الناز دست به کمر ایستاد و با لحنی نیش‌‌دار گفت:
ـ پسری

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۶۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    پیمان بزرگ بوده چندپارت قبل گفتید۱۶ مدرسه میره ازآمدنش ۵سال گذشته که خانواده آرمان فهمیدن

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.