حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت نوزده
زمان ارسال : ۳۷۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
صبح روز بعد نسترن سراسیمه به خانه پدرش آمد و سراغ پیمان را گرفت.گیتی در حال پهن کردن سفره گفت:
ـ کی بهت خبر داد داره میره؟
نسترن با ناراحتی گفت:
ـ صبح بابا اومده بود خونهم. وقتی بهم گفت پیمان داره با پدرش میره خشکم زد! چرا کسی به من نگفت پدر پیمان اومده دنبالش؟! تو این یه هفته این همه اتفاق افتاده و من خبر نداشتم؟
به دنبال این حرف به طرف اتاق پیمان رفت و وقتی در به رو
اسرا
10چقدرسخت