پارت هفتم

زمان ارسال : ۳۳۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

مهمان‌ها را تا دم در حیاط بدرقه کردند. به همین راحتی من شدم نشان کرده عزت الله خان ژاندارم.
خواستگارها که رفتند، ننه‌ام سریع نقل و شیرینی‌ها را برد و توی پستو پنهان کرد. زن‌های همسایه و خاله‌ها و زندایی‌ها ریختند توی خانه‌مان. انگشتر بزرگم را دست به دست کردند و به به و چه چه گفتند. خودم هم از دیدن انگشتر و پارچه چادری ذوق‌زده شده بودم. از فکر اینکه فردا برایم رخت و لباس می‌خرند، د

269
47,345 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    10

    رمانتون زیباست ،فقط یکم اگه طولانی تر باشه بهتره.❤

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    به زودی نسخه‌ی ... رو ایجاد می‌کنیم

    ۱۱ ماه پیش
  • الناز

    00

    قلمت پایدار 😍😍😍

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    سپاس‌گزارم

    ۱۱ ماه پیش
  • اسرا

    00

    هرنظرخواستم بدم پاک کردم تنهامیگم 😁😁😁😁👍👍

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    زنده باشید. ❤❤❤

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید