قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت ششم :
دلم هری ریخت. با خود گفتم: پس زن هم دارد. باید هووی یک زن دیگر بشوم. خاله خانم با تعجب و خشم به برادرم نگاه کرد، گفت: والله عزت الله خان چیزی از مال و منال کم ندارد. توی شهر هم دست روی هر دختری بگذارد به او نه نمیگویند. توان تجدید فراش دارد، حلال خدا هم هست. زنش هم راضیاست. دیگر مشکلی ندارد که بخواهد شیربهای زیاد بدهد. سکوتی شد، دایی دست حنا بستهاش را کشید به تک و توک ریشش. گفت: ما هم خوشب
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۵۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00جالب آروز خانم