پارت هفتم

زمان ارسال : ۳۹۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

مهمان‌ها را تا دم در حیاط بدرقه کردند. به همین راحتی من شدم نشان کرده عزت الله خان ژاندارم.
خواستگارها که رفتند، ننه‌ام سریع نقل و شیرینی‌ها را برد و توی پستو پنهان کرد. زن‌های همسایه و خاله‌ها و زندایی‌ها ریختند توی خانه‌مان. انگشتر بزرگم را دست به دست کردند و به به و چه چه گفتند. خودم هم از دیدن انگشتر و پارچه چادری ذوق‌زده شده بودم. از فکر اینکه فردا برایم رخت و لباس می‌خرند، د

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    10

    رمانتون زیباست ،فقط یکم اگه طولانی تر باشه بهتره.❤

    ۱ سال پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    به زودی نسخه‌ی ... رو ایجاد می‌کنیم

    ۱ سال پیش
  • الناز

    00

    قلمت پایدار 😍😍😍

    ۱ سال پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    سپاس‌گزارم

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    00

    هرنظرخواستم بدم پاک کردم تنهامیگم 😁😁😁😁👍👍

    ۱ سال پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    زنده باشید. ❤❤❤

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.