قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت پنجم
زمان ارسال : ۳۶۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
ننه و داداشها و دایی و شوهرخالهام مدام تعارف میکردند و احترام میگذاشتند. پیرزن بدون لهجه گفت: راستش خواهرزادهام عزت الله خان را خودم بزرگ کردم. مادرش سرزا رفت. جای پسرم است. از خون خودم است. جانم برایش درمیرود. هفته پیش که برای سرکشی به دهات شما آمد، دختری را لب چشمه دید و پسندید. از نشانهها گفتند که صبیه شماست. اگر ممکن است بفرمایید عروس خانم بیایند و ما ببینمشان که خیالمان ر
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
متشکرم
۱۱ ماه پیشسیتا
00حالم از این طور آدم ها بهم میخوره طوبا گناه داره
۱۲ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
طوبا خیلی گناه داره
۱۲ ماه پیشطوبا
10میشه عکس شخصیت های رمان رو بزاری
۱۲ ماه پیشملیکا
00ما زنا اگه گلیم خودمون رو از اب بیرون نکشیم که دیگه وای به حالمون
۱۲ ماه پیشنسترن
00خیلی بده که آدم نتونه برای زندگیش تصمیم بگیره😔
۱۲ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
😢😢😢 چه بلاهایی که سر دختران این سرزمین با ازدواجهای اجباری میاوردن.
۱۲ ماه پیشآرمیتا
00مثل همیشه عالی
۱۲ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
زنده باشید.
۱۲ ماه پیشاسرا
00۳۰ساله اون موقعه غول بود۳۰ساله این الان تازه جوان همش به سن ازدواج ربط داره وقتی دختر۱۱ سالش مردغول میشه اینکه الان خانواده طوبامیدونن این زن داره یانه
۱۲ ماه پیش
مهگل
00عالیه